فیلم ” انگل” تمام جوایز اسکار را گرفت ، چند ماه قبل که آنرا دیدم مطلبی نوشتم که دیدم در این فضا نشر دوباره اش میتواند مفید باشد
تماشای فیلم “پارازیت” یا “انگل” شرکت در یک مراسم آئینی پر از دهشت است،فیلم سرراست ما را با مسئله شر،بی شرمیو خشونت جلادانه روبرو میکند، فیلم ترجمان انسانهای زیرزمینی است برای رهایی از وضعیت به دام افتاده گی در در سلسله زنجیر قفل شده دیده نشدن ، به زنجیر شدگانی که برای رهایی از فقر و فلاکت حاضرند تن به هر رذالتی بدهند آنهم در جامعه یی که برج و باروی اخلاق در سیطره پول و روابط بدخیم سوداگرانه از قبل فروریخته است . به دام افتادگان برای رهایی نقشه میریزند ولی نمیدانند خود را تبدیل به موشهای کور و کفتارهایی میکنند تا در سر سفره به تباه کشاندگان ریز خواری کنند فرجامیجز کشتن و کشته شدن ندارند
اگر قهرمانان رذل داستایوسکی که از اعماق زیر زمینها و گمنامیبر میآیند تا راه به پرسشهای هستی شناسانه بکشند و از امکان شر در غیاب معنای غایی بپرسند و قهرمانان بالزاک و استاندال سودای ورود به جهان اشرافی و بخشی از آنها شده اند هستند و تاوان این خواست را میدهند ولی در نگاه یک فیلم مدرن آدمها به نهایت آگاهی ممکنی که میتوانند دست بیابند آنست هر نقشه برای رهایی فردی که خوی سوداگری را بازتولید کند جز شکست محتوم نتیجه یی ندارد
اگر نگاه مدرن با دُن کیشوت آغاز میشود پایانی چیزی جز فرجام آدمهای “پارازیت “ ندارد ، او از خانه جاکن میشود تا زندگی دلقک وار شهسواری را تجربه کند ولی در نهایت به خانه باز میگردد تا با زندگی مالوف اش به آشتی برسد ، آدمهای انگل به خانه که بر میگردند در آن چیزی جز خفگی و ویرانی چیزی دیگر باز نمییابند . به ناچار بازی را ادامه میدهند که فرجامیجز قتل ، جنایت و تبعید همیشگی به آن زیر زمینی که از آن گریختند ندارند و باز خیال پردازی برای گریزی دیگر.
شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید
طبقه سلطه گر خود در سلطه پول تبدیل به آدمهای کاغذی شده اند . به راحتی فریب میخوردند چون خود از جنس فریب اند .حتی رانه لذت جو تکین شان را در یک محاصره فاجعه میآزمایند و لذتی مازوخیستی _پیش آگاهی از مرگ_ از آن میبرند. آدمها همه از جنس قربانی اند . یکی در انفعال سلطه گری و یکی در سخت کوشی بی فایده ، همه در بیم و اضطراب اند.
زیست مضطرب در جامعه دهشت زده هم برای حاکم و هم محکوم سرنوشت ناگزیر است . وقتی از گریختگان زیرزمینی نمور دشنه در قلب ارباب خانه فرود میآورد بدون هیچ نفرتی این کار را میکند تا جواز تبعید به جهان زیر زمینی را باژ بدست آورد . تنها فرزند خردسال خانواده پولدار بوی خطر را احساس میکند و خود را برای جنگ آماده میکند ولی بدون جنگ با مرگ به آشتی میرسد . چون آدمها قربانی هیولای سرمایه اند و این همه جا حاضر ناپیدا تن به هیچ جنگی مستقیم نمیدهد جز از طریق واسطهها و دلالها.
فیلم انگل پر از نشانههای ملموس است ، آن چیزی که در سینمای ما هر نشانه آشکاری را را مبدل به گل درشت و شعاری میکند و همه از آن میگریزند تا مورد شماتت قرار نگیرند، ولی کارگردان این فیلم آنچنان این گل درشتها را با ظرافت جلوی دوربین میبرد که جز با لذت مازوخیستی نمیتوان فیلم را دید . نیچه گفته است آنچه ژرف است نقاب دوست دارد ولی در روزگاری که شر همه نقابها را دریده است سینما تنها امکانی که دارد جهان بی نقاب را آینه وار نشان دهد بدون هیچ تفسیری . جن زدگان و افسون شدگان هر آنچه هستند بی ماسک و با صراحت بازی میکنند.
دیگر عصر پوشیده گویی به سر آمده است آنهم وقتی نمایش کشتار را با اسم چشمه صلح به صحنه میبرند و تنها تهدید سلاحهای هسته یی واقعی است ، همه پرده پوشیها دریده شدن خود را با صدای بلند اعلام میکنند. فیلم طنز سیاه نیست بلکه خود زندگی آنرا مبدل به هجو میکند ، شاید این چند خط بودلر بهتر از هر نوشته یی آدمهای پارایژیت را برای ما معنا کند:من زخم و دشنه ام من سیلی و گونه ام اندام وچرخ شکنجه ام من قربانی و جلادم